loading...
بزرگوار | ترول , پیامک , جوک و سرگرمی
Reza بازدید : 108 جمعه 25 بهمن 1392 نظرات (0)

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد :

ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.
بقیه داستان در ادامه مطلب
 

Reza بازدید : 143 جمعه 25 بهمن 1392 نظرات (0)

روزی مرد ثروتمندی همراه دخترش مقدار زیادی شیرینی و خوردنی به مدرسه شیوانا آورد و گفت اینها هدایای ازدواج تنها دختر او با پسر جوان و بیکاری از یک خانواده فقیر است.
شیوانا پرسید: چگونه این دو نفر با دو سطح زندگی متفاوت با همدیگر وصلت کرده اند؟
بقیه در ادامه مطلب

Reza بازدید : 91 دوشنبه 21 بهمن 1392 نظرات (0)

داستان آموزنده “اهمیت همسایه”

مرحوم سیدجواد عاملی صاحب مفتاح‌الکرامه از شاگردان علامه سیدمهدی بحرالعلوم(ره) بود.

شبی موقع صرف شام، علامه‎ بحرالعلوم (ره)، سید را به منزل خویش احضار کرد و وقتی شاگرد به منزل استاد ‌رسید، دید استاد کنار سفره نشسته و دست به غذا نمی‌زند. علامه بحرالعلوم با خشم شاگرد را مورد عتاب قرار داده و فرمود: سیدجواد! از خدا نمی‌ترسی، از خدا شرم نداری؟

Reza بازدید : 86 دوشنبه 21 بهمن 1392 نظرات (0)

داستان آموزنده “عشق و نفرت”

زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند.
پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند او از مرد پرسید: تو چقدر همسرت را دوست داری!؟
مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سرحد مرگ او را می پرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود!
و از همسرش نیز پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داری!؟
زن شرمناک تبسمی کرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از این احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد.
پیر عاقل تبسمی کرد و گفت: بدانید که در طول زندگی زناشویی شما لحظاتی رخ می دهند که از یکدیگر تا سرحد مرگ متنفر خواهید شد و اصلا هیچ نشانه ای از علاقه الآنتان در دل خود پیدا نخواهید کرد.
در آن لحظات حتی حاضرنخواهید بود که یک لحظه چهره همدیگر را ببینید.

ادامه ی داستان در ادامه مطلب
 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 497
  • کل نظرات : 91
  • افراد آنلاین : 65
  • تعداد اعضا : 67
  • آی پی امروز : 281
  • آی پی دیروز : 20
  • بازدید امروز : 527
  • باردید دیروز : 91
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 728
  • بازدید ماه : 728
  • بازدید سال : 35,386
  • بازدید کلی : 700,072